.
آغاز سفر عشق این است : کنار گذاشتن من و هیچ شدن ، از این هیچ شدن است که همه چیز زاده می شود .
& & & & & &
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم و به اندازه هر برق نگاهت نگران ،
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان . . .
& & & & & &
هر وقت دل کسی رو شکستی 1 میخ بزن تو دیوار هر وقت که دلشو به دست آوردی اون میخ رو از دیوار در بیار . . . ولی بدون که جای اون میخ همیشه رو دیوار میمونه .
& & & & & &
فاصله تابش خودت رو با دیگران تنظیم کن ، خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند . . .
& & & & & &
هر وقت گلی رو بو کردی هرگز اون رو نگاهش نکن ، چون اگه نگاهتو به خاطر بسپاره ، شوق دوباره دیدنت اون رو پرپر می کنه . . .
& & & & & &
فریاد من سکوت کردن است . . . ابراز عشق من قهر کردن است . . . شادی من گریه کردن است . . . امّا وقتی تو را میبینم از شادی عشق مو با فریاد ابراز می کنم .
& & & & & &
زندگی مثل پیانو است ، دکمه های سیاه برای غم ها و دکمه های سفید برای شادی ها . اما زمانی می توان آهنگ زیبایی نواخت که دکمه های سفید و سیاه را با هم فشار دهی .
& & & & & &
بزرگ ترین گناه : سکوت . . . بزرگ ترین شجاعت : بگویی دوستت دارم . . . بزرگ ترین سرمایه : دوست. . . بزرگ ترین اسرار : صداقت . . . بزرگ ترین افتخار : عاشق شدن . . . بزرگ ترین هنر : عاشق ماند .
& & & & & &
شکسپیر می گه غرورتو به خاطر کسی که دوستش داری بشکن ولی دل کسی رو به خاطر غرورت نشکن .
& & & & & &
یکی محبت می کنه و یکی ناز می کنه ! اونی که ناز می کنه همیشه محبت می بینه اما اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست .
منبع : http://eshghpak.blogsky.com/1389/06/26/post-190 / & Smsfars.com
تمام دنیای پهناور را بگردید ، دری بر روی آدم بی پول گشاده نخواهید یافت . ( هانری استانتون )
@ @ @ @ @ @
اگر در کارتان در حال پیشرفت نیستید و بهتر نمی شوید ، پس دارید بدتر می شوید . ( نت رایلی )
@ @ @ @ @ @
حرف کسانی که می گویند عشق بری از خودخواهی ست خنده دار است زیرا همه چیز طبق خواست قدرت ما است . ( فردریش نیچه )
@ @ @ @ @ @
مردان بزرگ تاریخ سرنوشت ملت ها را تعیین می کنند . ( اشپنگلر )
@ @ @ @ @ @
دانایان روشندل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر . ( بزرگمهر )
@ @ @ @ @ @
هیچ چیز به اندازه تمرکز انرژی روی تعداد محدودی از هدف ها به زندگی تان توان و نیروی بیشتر نمی دهد . ( نیدو کیوبین )
@ @ @ @ @ @
هنرمندان ناب ، هر روز در برابر دیدگان مردم نیستند . ( اُرد بزرگ )
@ @ @ @ @ @
وقتی که پرکاهی به چشمتان می رود ، آن را بیرون می آورید . وقتی عادتی بد وارد روح شما می شود ، می گویید : سال دیگر معالجه اش می کنیم . ( هوراس )
@ @ @ @ @ @
نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد . ( اُرد بزرگ )
@ @ @ @ @ @
یکی از عظیم ترین اسرار عشق و محبت این است که بیاموزید : چگونه آرمان ها و اندیشه های ناهماهنگ را از ذهن خود بزدائید و همواره آرزوهایی کنید که صادقانه می خواهید نه آن چه را که فکر می کنید شاید بتوان بدست آورید . ( کاترین پاندر )
منبع : http://sa13.blogsky.com /
تو کسی که خنده اش طعم زمستان می دهد
من ، همان که ابتدایش بوی پایان می دهد
خوب می دانم که یک شب ، یک شب بی انتها
عشق روی دست های بی کسم جان می دهد .
$ $ $ $ $ $
یک نفر آمد قرارم را گرفت
برگ و بار و شاخسارم را گرفت
چهار فصل من بهار بود ، حیف
باد پائیزی بهارم را گرفت
اعتباری داشتم در پیش عشق
با نگاهی ، اعتبارم را گرفت
عشق یا چیزی شبیه عشق بود
آمد و دار و ندارم را گرفت . . .
$ $ $ $ $ $
قصه ها بر من گذشت تا بدانم کیستم
سرگذشتم هرچه بوده من پشیمان نیستم
من اگر سردار عشقم یا که پاک باخته ام
سرگذشتم را به دستان خودم ساخته ام . . .
$ $ $ $ $ $
احساس سوختن به تماشا نمی شود
آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم !
$ $ $ $ $ $
کاش هرگز در محبت شک نبود
تک سوار مهربانی تک نبود
کاش بر لوحی که بر جان دل است
واژه ی تلخ خیانت حک نبود.
$ $ $ $ $ $
اگر با دیگرانش بود میلی
سبوی من چرا بشکست لیلی ؟
منبع : Smsfars.com
دوست داشتن از عشق برتر است . عشق یک جور جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی ، اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیش تر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد .
عشق در قالب دل ها در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها برخلاف غریزه ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعمی و عطری ویژه خویش دارد ، می توان گفت : که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست .
عشق در هر رنگی و سطحی ، با زیبائی محسوس ، در نهان یا آشکار ، رابطه دارد . چنان که " شوپنهاور" می گوید : (( شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید ، آن گاه تاثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید ))!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبائی های روح که زیبائی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت .
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است ، اگر دوری به طول بینجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و (( دیدار و پرهیز )) ، زنده و نیرومند می ماند . اما دوست داشتن با این حالت نا آشناست . دنیایش دنیای دیگریست .
عشق جوششی یک جانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست ، یک خود جوشی ذاتی است ، و از این رو همیشه اشتباه می کند . در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یک جانبه می ماند و گاه میان دو بیگانه ناهماهنگ ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنائی آن چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجاست که گاه پس از جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنائی پس از عشق – که درد کوچکی نیست – فراوان است .
اما دوست داشتن در روشنائی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این روست که همواره پس از آشنائی پدید می آید . و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنائی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از (( آشنا شدن )) است که (( خودمانی )) می شوند - دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد - و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خود بخود ، دو همسفر به چشم می بینند که به پهن دشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق های روشن و پاک و صمیمی (( ایمان )) در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف - همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آن را به لرزه در می آورد – هر لحظه پیام الهان های تازه آسمان های دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گل های مرموز و جان بخش بوستان های دیگر را به همراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند .
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی ((فهمیدن)) و ((اندیشیدن)) نیست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد .
عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در دوست می بیند و میابد .
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق .
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن .
عشق بینائی را می گیرد و دوست داشتن می دهد .
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان .
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر .
از عشق هرچه بیش تر می شنویم سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر .
عشق هرچه دیرتر می پاید کهنه تر می شود و دوست داشتن نو تر .
عشق نیروئیست در عاشق ، که او را به معشوق می کشاند ؛ دوست داشتن جاذبه ایست در دوست ، که دوست را به دوست می برد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست .
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی یا روح تاجرانه یا جانورانه آدمیست ، و چون خود به بدی خود آگاه است ، آن را در دیگری که می بیند ؛ از او بیزار می شود و کینه برمی گیرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزیز می خواهد و می خواهد که همه دل ها آن چه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه ای از روح خدائی و فطرت اهورائی آدمیست و چون خود به قداست ماورائی خود بیناست ، آن را در دیگری که می بیند ، دیگری را نیز دوست می دارد و با خود آشنا و خویشاوند میابد .
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند )) . که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش برباید و اگر ربود ، با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست .
عشق ریسمان طبیعی است و سرکشان را به بند خویش در می آورد تا آن چه آنان ، بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آن چه را مرگ می ستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است . و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود می آفریند ، خود بدان می رسد ، خود آن را ((انتخاب)) می کند . عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح . عشق یک (( اغفال )) بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی – که طبیعت سخت آن را دوست می دارد – سر گرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده . عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن (( هم زبانی در سرزمین بیگانه یافتن )) است .
منبع : http://www.daneshju.ir/forum/f305/t9204.html
جلسه محاکمه عشق بود . . .
وعقل قاضی ، وعشق محکوم . . .
به دلیل تبعید به دورترین نقطه مغز یعنی فراموشی . . .
قلب تقاضای عفو عشق را داشت . . .
ولی هم? اعضا با او مخالف بودند . . .
قلب شروع کرد به طرفداری از عشق . . .
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن چهر? زیبایش را داشتی ؟
ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی ؟
وشما پاها که همیشه در انتظار رفتن به سویش بودید . . .
حالا چرا این چنین با او مخالفید ؟ ؟ ؟
همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند . . .
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند . . .
عقل گفت :
دیدی قلب ، همه از عشق بیزارند ، ولی متحیرم با وجود این که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت میکنی ؟ ؟ ؟
قلب نالید و گفت : من بی وجود عشق دیگر نخواهم بود . . .
تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار میکند . . .
تنها با عشق می توانم یک قلب واقعی باشم . . .
تنها با عشق . . .
منبع : http://lovestory.javanblog.com
تاحالا کفشاتو نگاه کردی؟
2 تا عاشق ، 2 تا همراه که بی هم میمیرن ، باهم خاکی میشن ، بدون هم زیر بارون نمیرن ، کاش آدما از کفشاشون یاد بگیرن .
منبع : http://dalriko.blogsky.com/1390/01/22/post-44 /
وقتی دهکده ای می سوزد همه دودش رامی بینند ، اما وقتی قلبی آتش می گیرد کسی شعله اش را نمی بیند.
$ $ $ $ $ $ $ $
اگه قلبت زندان بود ،گناهی می کردم که تاوانش حبس ابد باشه .
$ $ $ $ $ $ $ $
رفیق مثل کفش می مونه رفاقت مثل جاده ، چقدر سخته وسط جاده بفهمی پا برهنه ای .
$ $ $ $ $ $ $ $
اگه کسی را دوست داری ، نه براش ستاره باش نه آفتاب ، چون هر دوشون مهمون زودگذرند ، پس براش آسمون باش که همیشه بالای سرش باشی …
$ $ $ $ $ $ $ $
وقتى لبخند به دنبال جایی می گردد ، آرزو می کنم لبانت در آن نزدیکی باشد.
$ $ $ $ $ $ $ $
ای کاش آخرین لحظه نگاهت را قاب می گرفتم ، تا تنهایی را کمتر احساس کنم.
$ $ $ $ $ $ $ $
اگر مهربانی یکی از درس هایمان بود ، بی شک توشاگرد اول دنیابودی.
$ $ $ $ $ $ $ $
تو دنیابه دنبال چشم زیبا نباش ، سعی کن معنای نگاه زیبا رو بفهمی .
$ $ $ $ $ $ $ $
سپید زیباست ، ولی در کنار سیاه ، ماهی زیباست ولی در آب نه در میان دستان تو .
$ $ $ $ $ $ $ $
می دونی مترسک به کلاغ چی گفت :
گفت : هرچقدر می خوای نوکم بزن ولی تنهام نزار .
منبع : http://dalriko.blogsky.com/1390/01/22/post-44 /.
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان