.
دانستن نکات زیر درباره استفاده بهینه از رنگها خالی از فایده نخواهد بود...
برای لاغر شدن ، از بشقاب و رومیزی آبی رنگ استفاده کنید. رنگ آبی اشتها را کم میکند .
اگر مضطرب هستید و فشار عصبی طاقت شما را بریده است، از رنگ سبز استفاده کنید. رنگ سبز آرامبخش است و فشار خون را کاهش میدهد .
اگر بیحال و حوصله هستید، رنگ نارنجی را انتخاب کنید، هنگام استحمام صبحگاهی از حوله و ابزار نارنجی استفاده کنید، رنگ نارنجی بیحالی شما را از بین میبرد .
اگر از کم خونی رنج میبرید، میوههای قرمز رنگ مانند گیلاس ، توت فرنگی و گوشت قرمز مصرف کنید .
افراد افسرده لباس زرد رنگ بپوشند. غذاهای زرد بخورند و رنگ زرد را اطراف خود بجویند. رنگ زرد سطح انرژی را بالا برده و مانع افسردگی میشود .
اگر کم خواب هستید وسایل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآورید یا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنید. رنگ بنفش آرامش دهنده و خوابآور است .
اگر مشکلی پیش روی شماست، از رنگ نیلی استفاده کنید، رنگ نیلی کمک میکند تا بهتر بیندیشید.
اینا رو هم یادمون باشه ضرری نداره:
یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره .
یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره .
یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم.
یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره .
یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم .
کاش میشد عشق را تفسیر کرد.خواب چشمان تو را تعبیر کرد.
کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد .
کاش میشد همچو باران بی دریغ لحظه های سبز را تقدیر کرد .
کاش میشد عشق را با تمام وسعتش تکثیر کرد.
کاش میشد اشک را تهدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد .
کاش میشد از میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد.
کاش میشد ...
زمان های قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود ،
فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند :
ذکاوت گفت : بیائید بازی کنیم ، مثل قایم باشک
دیوانگی فریاد زد : آره قبوله ، من چشم می ذارم .
چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند .
دیوانگی چشم هایش را بست و شروع به شمردن کرد !!
..... یک ..... دو ..... سه
همه دنبال جایی بودند تا قایم شوند .
نظافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد .
خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی شد .
اصالت به میان ابرها رفت و هوس به مرکز زمین به راه افتاد .
دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت !
طمع داخل سیب سرخ قرار گرفت .
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .
آرام آرام همه قایم شده بودند ،
و دیوانگی همچنان می شمرد : هفتادو سه ، ..... هفتادو چهار
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود .
تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است .
دیوانگی داشت به عدد صد نزدیک می شد ؛
که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست .
دیوانگی فریاد زد : دارم میام ، دارم میام .
همان اول کار ، تنبلی را دید ؛ تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود .
بعد هم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسید .
اما از عشق خبری نبود .
دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت
و آرام در گوش او گفت :
عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است .
دیوانگی با هیجان زیادی ، یک شاخه از درخت کند و آن را با قدرت تمام
داخل گل های رز فرو کرد .
صدای ناله بلند شد .
عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد ، دستهایش را جلوی صورتش
گرفته بود.
و از بین انگشتانش خون می ریخت .
شاخه درخت چشمان عشق را کور کرده بود .
دیوانگی که خیلی ترسیده بود ، با شرمندگی گفت :
حالا من چه کار کنم ؟ چگونه می توانم جبران کنم ؟
عشق جواب داد : مهم نیست دوست من ، تو دیگه نمی تونی
کاری بکنی ،
فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یار من باش .
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .
و از همان روز تا همیشه ، عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس
تمام آدم های عاشق سرک می کشند. . .
ای کاش...
ای کاش دل ها آنقدر پاک و خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دست ها مستجاب می شد.
ای کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک کویر می کرد.
ای کاش واژه ی حقیقت آنقدر با لب ها صمیمی بود که برای بیان کردن نیازی به شهامت نبود.
ای کاش مهتاب با کوچه های تاریک آشنا بود و ای کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد.
ای کاش دوستی به قدری حرمت داشت که شکستنش به این زودی ها رخ نمی داد.
و ای کاش...
نمیدونم چه حکمتیه که اونموقع که نمیخوای اسیر عشق بشی و دلتو ببازی یا هنوز مطمئن نیستی و باورش نمیکنی همه میگن باورش کن یه فرصت به دلش و دلت بده ، اونوقت درست موقعی عاشق شدی ، داری بوته عشق رو تو دلت آب میدی و میاد پاشو میذاره رو بوتهء جوونه زده ات همه میگن ولش کن فاز بیخیالی طی کن فرموشش کن چرا خودتو اذیت میکنی .
وقتی بهش میگفتی باورش سخته و میترسی از عاشق شدن میگفت : تو فقط عشقمو باور کن ، ولی اون موقع که قولش یادش میره و تنها میشی میپرسی چرا ؟ میگه اشتباه کرده بود بهتره همه چی فراموش بشه......
زندگی سخت نیست ! ما سختش می کنیم ،
دلها تنگ نیست ما تنگش می کنیم ،
عشق قشنگ نیست ما قشنگش می کنیم ،
دل کسی از سنگ نیست ما سنگش می کنیم !
خدا حرف هایش را در دنیای اطراف ما نوشته است . . . فقط کافی است به اتفاقات زندگی ات توجه کنی و ببینی خدا در تمام لحظات روز کلمات خاصش را کجا می نویسد . . .
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد : میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، * از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند * ، تصویر میکرد . کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی ، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهرهاش اتودها و طرحهایی برداشت سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند . نقاش پس از روزها جستجو ، جوان شکسته و ژندهپوش و مستی را در جوی آبی یافت . به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند ، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت . گدا را که درست نمیفهمید چه خبر است ، به کلیسا آوردند : دستیاران سرپا نگهاش داشتند و در همان وضع ، داوینچی از خطوط بی تقوایی ، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند ، نسخه برداری کرد .
وقتی کارش تمام شد ، گدا ، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود ، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزهای از شگفتی و اندوه گفت : « من این تابلو را قبلاً دیدهام ! » داوینچی با تعجب پرسید : « کی ؟ »
« سه سال قبل ، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم . موقعی که در یک گروه همسرایی آواز میخواندم ، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم »
برگرفته از کتاب « شیطان و دوشیزه پریم » ، پائولو کوئیلو .
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان