.
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد بستن از آن به که ببندی ونپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول ز تو پرسم که چنین خوب چرایی؟
گر بیایی همه اش دور نمایی کشدم غم
من که می میرم از این غم چه بیایی چه نیایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است ، تحمل نکنم بار جدایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در منزل مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتوی روی تو گوید که تو در منزل مایی.
* * * * * *
در این دنیا نکردم من گناهی
فقط کردم به چشمانت نگاهی
اگر باشد نگاه من گناهی
مجازتم کن هر طور که خواهی
منبع : کتاب زنجیر عشق
http://taranome-ashk.blogfa.com/
آزمون استخدامی!
یک شرکت بزرگ، قصد استخدام یک مشاور را داشت اما متقاضیان این فرصت شغلی حدود 200 نفر بودند! بدین منظور مسئولین شرکت، برای تعیین آن یک نفر، تصمیم به برگزاری آزمونی گرفتند. این آزمون فقط یک پرسش داشت!
پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید که از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند :
یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده است و یک خانم و یا آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما می توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید.کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.
پیش از این که ادامه ی داستان را بخوانید، شما هم کمی فکر کنید!
قاعدتا این آزمون نمی تواند نوعی تست شخصیت باشد، زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد:
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید؛ هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید، زیرا قبلا جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید لطف او را جبران کنید؛ اما شاید بعدا هم بتوانید جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز نتوانید یکی مثل او را پیدا کنید.
از حدود 200 نفری که در این آزمون شرکت کرده بودند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد! او نوشته بود:
<< سوئیچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم، منتظر اتوبوس می مانیم. >>
برای خوشبخت زیستن باید موقعیت های مناسب را ایجاد کنیم، نه این که در انتظار آن باشیم. بیکن
منبع : کتاب تو، تویی؟! جلد یکم.
اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن اگر خداحافظی در راه است سلام نکن اگر دستی را گرفتی رهایش نکن . . .
منبع :
http://taranome-ashk.blogfa.com
آیینه ای برابر آیینه ات می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم.
& & & & & &
از تقسیم ناعادلانه عشق سهم من نگاهی بود که از لابه لای در هر روز به بهانه ای می تراوید.
& & & & & &
اگر بهترین دوست نیستی اقلا بهترین دشمنم باش . اگه غمخوارم نیستی اقلا بزرگ ترین غمم باش . هرچه هستی همیشه بهترین باش جون بهترین ها همیشه در یاد خواهند ماند . پس در بدترین خاطراتم بهترین باش؟!
& & & & & &
برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن!
& & & & & &
برای داشتن چیزی که تا بحال نداشته اید باید کسی باشید که تا بحال نبوده اید.
& & & & & &
مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند.
& & & & & &
زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت. حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی . . . جدایی سخت است نه به سختی تنهایی.
& & & & & &
لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند . . .
& & & & & &
کاش می شد اشک را تمدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد. کاش می شد در میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد . . .
& & & & & &
خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.
منبع :
http://taranome-ashk.blogfa.com
یکی از بزرگ ترین خوشبختی ها ، خدمت بیش تر به مردم است . اُرد بزرگ
$ $ $ $ $ $
مرد آزاده پیوسته می کوشد که در گفتار آهسته و در کردار خود کردار خود تند و سریع باشد . کنفوسیوس
$ $ $ $ $ $
اگر در کارتان در حال پیشرفت نیستید و بهتر نمی شوید ، پس دارید بدتر می شوید . نت رایلی
$ $ $ $ $ $
مردان بزرگ تاریخ سرنوشت ملت ها را تعیین می کنند . اشپنگلر
$ $ $ $ $ $
دانایان روشن دل می دانند که دوران زندگی دراز نیست ، تن آدمی از این جهان است و روان از سرای دیگر . بزرگمهر
$ $ $ $ $ $
شادمانی اسطوره ای است که در جستجویش هستیم . جبران خلیل جبران
$ $ $ $ $ $
هیچ چیز به اندازه تمرکز انرژی روی تعداد محدودی از هدف ها به زندگی تان توان و نیروی بیشتر نمی دهد . نیدو کیوبین
$ $ $ $ $ $
وقتی که پرکاهی به چشمتان می رود ، آن را بیرون می آورید . وقتی عادتی بد وارد روح شما می شود ، می گویید : سال دیگر معالجه اش می کنیم . هوراس
$ $ $ $ $ $
سخاوت در زیاد دادن نیست، در به موقع دادن است . لابرویر
$ $ $ $ $ $
نیرنگ پیران بدنهاد ، تنها با مرگ به پایان می رسد . اُرد بزرگ
منبع :
http://mrhooman.bizhat.com/qesar.htm
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟
وه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا ؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند
درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا ؟
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا ؟
منبع :
http://rahim49.blogfa.com/post-19.aspx
ویلون نوازی در مترو
در یک سحر گاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشنگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض 45 دقیقه، شش قطعه از بهترین قطعات باخ را نواخت. از آن جا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان، به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه دقیقه گذشته بود که مرد میانسلی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدم هایش کاست و چند ثانیه ای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود به راه افتاد.
یک دقیقه بعد، ویلون زن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بی آن که توقف کند، یک اسکناس یک دلاری به درون کاسه اش انداخت و با عجله به راه خود ادامه داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالی که گوش به موسیقی سپرده بود، به دیوار پشت سر تکیه داد؛ ولی ناگهان، نگاهی به ساعت خود انداخت و با عجله از صحنه دور شد.
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد، کودک سه ساله ای بود که مادرش او را با عجله و کشان کشان به همراه می برد. کودک یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلون زن پرداخت، مادر کودک را محکم تر کشید و کودک در حالی که هم چنان نگاهش به ویلون زن بود، به دنبال مادر به راه افتاد، این صحنه، توسط چندین کودک دیگر نیز به همان ترتیب تکرار شد و والدین شان بلا استثناء برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت 45 دقیقه ای که ویلون زن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند، بی آن که مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلون زن شد. وقتی که ویلون زن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد، نه کسی تشویق کرد، و نه کسی او را شناخت.
هیچ کس نمی دانست که این ویلون زن همان ( جاشوا بل ) یکی از بهترین موسیقی دانان جهان است، و نوازنده ی یکی از پیچیده ترین قطعات نوشته شده برای ویلون، به ارزش سه ونیم میلیون دلار می باشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تئاترهای شهر بوستون، برنامه ای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیش فروش شده بود، و قیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است؛ نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشنگتن پست ترتیب داده شده بود، و بخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی سلیقه و الویت های مردم بود.
نتیجه :
آیا ما در شرایط معمولی و ساعات نامناسب، قادر به مشاهده و درک زیبایی هستیم؟ لحظه ای برای قدر دانی از آن توقف می کنیم؟ آیا نبوغ و شگردها را در یک شرایط غیر منتظره می توانیم شناسایی کنیم؟
منبع : کتاب تو، تویی؟! جلد دوم.
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان