.
دوست هر کس خرد و دانش او و دشمنش جهل و نادانی اوست. امام رضا (ع)
# # # # # #
راز موقع دوستی را زمان دشمنی ابراز کردن ؛ دور از جوانمردی ، انسانیت و مردانگی است. امام جعفر صادق (ع)
# # # # # #
بهترین دوست تو آن است که اشتباهات تو را فراموش کند و خوبی هایت را به یاد داشته باشد. امام حسن عسگری(ع)
# # # # # #
از عاجزترین مردم کسی است که نتواند دوست پیدا کند و از او عاجزتر آن که دوستش را از خود دور کند. امام علی(ع)
# # # # # #
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ ها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه می شود. (مارک تواین)
# # # # # #
هرگز در میان موجودات مخلوقی که برای کبوتر شدن آفریده شده کرکس نمی شود. این خصلت در میان هیچ یک از مخلوقات نیست جز آدمیان. (ویکتورهوگو؛ بینوایان)
# # # # # #
درباره درخت ، بر اساس میوه اش قضاوت کنید ، نه بر اساس برگ هایش !
# # # # # #
انسان هیچ وقت بیش تر از آن موقع خود را گول نمی زند که خیال می کند دیگران را فریب داده است ! ! !
# # # # # #
کسی که دوبار از روی یک سنگ بلغزد ، شایسته است که هر دو پایش بشکند ! !
# # # # # #
هرگاه در زندگی به یک در بزرگ که یک قفل بزرگ هم دارد رسیدی ، نترس و ناامید نشو. زیرا اگر قرار بود در باز نشود جای آن یک دیوار می گذاشتند . (آرش مریوانی)
# # # # # #
خودتان را به زحمت نیندازید که از معاصران یا پیشینیان بهتر گردید، سعی کنید از خودتان بهتر شوید.
# # # # # #
خداوند به هر پرنده ای دانه ای می دهد، ولی آن را داخل لانه اش نمی اندازد.
منبع :
http://mrhooman.bizhat.com/qesar.htm
آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
میتوان یافت که بر دل ز منش یاری هست
از من و بندگی من اگر اشعاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه درد بریدیم بس است
قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است
اول و آخر این مرحله دیدیم بس است
بعد از این ما و سر کوی دل آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این برود چون نرود
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
ای پسر چند به کام دگرانت بینم
سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
مایه عیش مدام دگرانت بینم
ساقی مجلس عام دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یار چه بی باکی چند
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
یار این طایفه خانه برانداز مباش
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش
میشوی شهره به این فرقه هم آواز مباش
غافل از لعب حریفان دغل باز مباش
به که مشغول به این شغل نسازی خود را
این نه کاری ست مبادا که ببازی خود را
در کمین تو بسی عیب شماران هستند
سینه پر درد ز تو کینه گذاران هستند
داغ بر سینه ز تو سینه فکاران هستند
غرض اینست که در قصد تو یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند
وحشی بافقی
منبع :
http://narvaan.blogsky.com/1387/02/07/post-133/
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد
چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل آرای دگر
چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیش او یار نو و یار کهن هردو یکی ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی ست
قول زاغ و غزل مرغ چمن هردو یکی ست
نغمه بلبل و غوغای زغن هر دو یکی ست
این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه گلزار دگر باشم به
نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش
ادامه شعر در شعر 2 - 25
کسی که روی انگشتان می ایستد
نمیتواند تعادلش را حفظ کند
کسی که که عجله میکند
نمی تواند خیلی پیش برود
کسی که سعی در درخشیدن میکند
نور وجودش را خاموش میکند
کسی که خود را بزرگ میداند
نمیتواند بداند به واقع کیست.
کسی که بر دیگران فرمان میراند
نمیتواند بر وجود خویش فاتح شود
کسی که به کارش میجسبد
چیزی که دیری بپاید خلق نمیکند.
اگر میخواهید با تائو در هماهنگی قرار گیرید،
کار خود را بکنید و سپس همه چیز را رها کنید.
منبع :
روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید: چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟
جوان لبخندی زد و گفت:” من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است . "
شیوانا پوزخندی زد و گفت:” عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد .
عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو .
اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت .
روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:” نام این شاگرد جدید “معنای دوم عشق” است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست .
منبع :
به سلام ها دل نمی بندم ، از خداحافظی ها غمگین نمی شوم
دیگر عادت کرده ام به تکرار یکنواخت دوری و دوستی خورشید و ماه . . .
منبع :
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان