.
بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند.تارموی توست اما ریشه ی عمر من است .
فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست ... اما حیف این تازه اول یک زندگیست .
زندگی چیزیست شبیه یک حباب ... عشق آبادیه زیبایی در سراب .
فاصله با آرزو های ما چه کرد ... کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد !!!
یه سنگ کافیست برای شکستن یه شیشه! یه جمله کافیست برای شکستن یه قلب! یه ثانیه کافیست برای عاشق شدن! یه دوست مثل تو کافیست برای تمام زندگی .
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام .
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است .
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم .
پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست ..... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی ! فقط کسی معنی دل تنگی را درک می کند که طعم وابستگی را چشیده باشد پس هیچوقت به کسی وابسته نشو که سر انجام آن وابستگی دلتنگیست . عشق بها دارد ... من و تو بودیم و یک دریا عشق ، حالا من هستم یک دنیا اشک ... آری ... عشق بها دارد !!!
شنیدم که شمشیر یکی را دوتا می کند بنازم به شمشیرعشق که دوتا رایکی می کند .
اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنش چشمات و ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه و به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری .
مگه می شه آدم فقط یک بار عاشق بشه
عشق ابدی حرفه
پیش می یاد که آدم خیلی خاطر کسی رو بخواد
اما همیشه
وقتی آدم فکر می کنه که دلش سخت پیش یکی گرفتاره
یکدفعه، یه موقعی، یه جائی می بینه که دلش
ته دلش برای یکی دیگه هم می لرزه
اگه با وفا باشه دلش رو خفه می کنه
و تا آخر عمر حسرت اون لرزش دل براش می مونه
اما اگه بی وفا باشه
می لغزه و همه ی عمر عذاب گناه بر دلش می مونه
هیچکس حکمتش رو نمی دونه
حالا با خود آدمه که حسرت رو انتخاب کنه یا عذاب گناه رو
ولی یکی رو باید انتخاب کنه
هیچ راه فراری نیست
منبع : http://rahayi.ir/forum/??topic=34.0
ارتباط با خدا منحصر به عرفا وقدیسین نیست.
خدا در قلب هر موجودی حضور دارد.
هنگامی که معبد قلب خود را بگشایید آنجا شهود روح را خواهید دید
که قادر است همه کتاب هستی را بخواند.
آنگاه می توانید با خدا ارتباط بر قرار سازید و او را جوهره وجود خود بدانید.
یافتن خدا در معبد قلب خود اساس و آغاز اجابت همه دعاهاست.
پس به دل خود رو کنید.
منبع : http://rahayi.ir/forum/??topic=34.0
گویند: صاحب دلى،براى اقامه نمازبه مسجدى رفت.نمازگزاران،همه اوراشناختند؛ پس،ازاوخواستند که پس از نماز ، بر منبر رود و پند گوید. پذیرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :مردم! هرکس ازشما که مى داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد ، برخیزد !
کسى برنخاست. گفت :حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد !
باز کسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما براى رفتن نیز آماده نیستید !
گویند در بنى اسرائیل ، مردى بود که مى گفت : من در همه عمر، خدا را نافرمانى کرده ام و بس گناه و معصیت که از من سر زده است ؛ اما تاکنون زیانى و کیفرى ندیده ام. اگر گناه،جزا دارد و گناهکارباید کیفر بیند ، پس چرا ما را کیفرى و عذابى نمى رسد! درهمان روزها،پیامبر قوم بنى اسرائیل ، نزد آن مرد آمد و گفت : خداوند ، مى فرماید که ما تو را عذاب هاى بسیار کرده ایم و تو خود نمى دانى ! آیا تو را از شیرینى عبادت خود ، محروم نکرده ایم ؟ آیا در مناجات را بر روى تو نبسته ایم ؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم ؟ عذابى بزرگ تر و سهمگین تر از این مى خواهى ؟
ابوسعید را گفتند : کسى را مى شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى رود.
شیخ گفت : کار دشوارى نیست ؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى نهند و راه مى روند.
گفتند : فلان کس در هوا مى پرد. گفت : مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند : فلان کس در یک لحظه ، از شهرى به شهرى مى رود.
گفت: شیطان نیز در یک دم ،ازشرق عالم به مغرب آن مى رود.این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتى نیست.
مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد.
مردى از اهل حبشه نزد رسول خدا صلوات الله علیه و آله آمد وگفت : یا رسول الله ! گناهان من بسیار است. آیا در توبه به روى من نیز باز است ؟
پیامبر (ص) فرمود : آرى ، راه توبه بر همگان ، هموار است. تو نیز از آن محروم نیستى.
مرد حبشى از نزد پیامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت که بازگشت و گفت :
یا رسول الله ! آن هنگام که معصیت مى کردم ، خداوند ، مرا مى دید ؟
پیامبر (ص) فرمود : آرى ، مى دید.
مرد حبشى ، آهى سرد از سینه بیرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى پوشاند ؛ چه کنم با شرم آن ؟
در دم نعره اى زد و جان بداد.
به کسی عشق بورز که لایق عشق تو باشد نه تشنه عشق ... چون تشنه عشق روزی سیراب می شود. ( ویکتور ماری هوگو )
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان