.
آرزو کردن شرط نیست، شرط تحقق آرزو است.
نقاش باید نهانخانه داشته باشد؛ زیرا هنگامی که در نهانخانه با خود هستید، خودتان هستید و هنگامی که همراه با شخص دیگری هستید، نیمی از خودتان میباشید.
تنها سخنگوی جهان طبیعت، آزمایش است، پس باید همیشه به تجربه پرداخت و هرکار را به هزار شکل آزمود.
اگر پیوسته و بدون درنگ کار کنید، توان داوری خود را از دست میدهید.
آنچه را نقاشی میکنید باید بشناسید و از آن، آگاهی کافی داشته باشید.
ثابت ماندن در یکجا سبب از دست رفتن قوهی ادراک شما میشود. اندکی فراتر بروید تا چیزهای دیگری را نیز ببینید که در آنها نبود سامان و تناسب، قابل مشاهده است.
من از سودمند بودن دست نمیکشم.
میتوان در هر زمینهای کسب دانش کرد.
عشق سرشار در صورتی به وجود میآید که از آنچه دوست دارید،آگاهی فراوان داشته باشید.
درست همان گونه که اگر آهن را بکار نگیریم، زنگ میزند، همان گونه که آب راکد میگندد و یا به هنگام سرما یخ میبندد، اگر از آگاهی و مغز خود بهره نگیریم، آن را از دست میدهیم.
همانگونه که روز خوب، خواب خوش در پی دارد، زندگی هم اگر به خوبی سپری شود، مرگی آمرزیده در پی خواهد داشت.
سرشت آدمهای خوب، گرایش به دانستن است.
منبع : Smsfars.com
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد. جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟ مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی میکنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است . پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشتهام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود... این داستان تو چند سایت بود منم اسم هیچ سایتی را نمی زنم.
نمی دونم از این مطلب خوشتون میاد یا نه اگه خوشتون نمیاد بگید تا دیگه از این مطالب نذارم.
اگه عاشقی و عشقت را مجبور کنی به خاطر تو از کسی که دوستش داره دست بکشه اون دیگه عشق نیست .
واقعا ما عاشقیم یا ادعای عاشقی داریم .
واقعا می تونیم از کسی که دوستش داریم بگذریم تا با یکی دیگه باشه برای این که اون همیشه شاد باشه ( چقدر سخته گل آروزهات رو تو باغچه کسی دیگه ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی و بعد بگی گل من باغچه نو مبارک ) یا نه نمی تونیم بهش همچین جمله ای بگیم و این فقط تو فیلم ها اتفاق میفته وهیچ کس جرات نداره بذاره عشقش بره اگه هم گذاشت بره آنقدر آه میکشه تا برگرده اگه هم برنگشت یک کاری می کنیم یا برگرده یا اگه برنگشتکار می کنیم که هیچ وقت خوشحال نباشه و همیشه به این فکر کنه که یه نفر هست که می تونه همه خوشبختی اونو ازش بگیره .
شاید بهتره ما تا آخر باهاش بریم و بعد بذاریم بره.
شاید هم نباید بذاریم اون زندگی کنه چون ما هم نمی تونیم بدون اون زندگی کنیم .
شاید همون طور که ما عاشق اونیم ونمی تونیم بدون اون زندگی کنیم اون هم نمی تونه بدون اون کسی که عاشقش هست زندگی کنه و اگه با ما باشه نتونه طاقت بیاره پس بهتره بذاریم بره ، اما خودمون چی ما که نمی تونیم بدون اون زندگی کنیم پس کی به ما فکر می کنه ؟؟!!!
جوابش یه شعر از نظامی هست در پاسخ فرهاد به خسرو :
بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از ماه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
نظر شما چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...
کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...
میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود
میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...
انتــــــــــــــــــــــ ـــــــظار ...
متاسفانه نمیدونم این مطلب را از کدوم سایت گرفتم.
تا حالا شده عاشق بشین؟؟؟
میدونین عشق چه رنگیه؟؟؟
میدونین عشقق چه مزه ای داره؟؟؟
میدونین عشق چه بویی داره؟؟؟
میدونین عاشق چه شکلیه؟؟؟
میدونین معشوق چه کار میکنه با قلب عاشق؟؟؟
مدونین قلب عاشق برای چی میزنه؟؟؟
میدونین قلب عاشق برای کی میزنه؟؟؟
میدونین ...؟؟؟
اگه جواب این همه سئوال رو میخواین! مطلب زیر رو بخونین...
وقتی
یه روز دیدی خودت اینجایی و دلت یه جای دیگه … بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی
طوری میشه که قلبت فقط و فقط واسه عشق می تپه ، چقدر قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن
همه چی با یک نگاه شروع میشه
این نگاه مثل نگاهای دیگه نیست ، یه چیزی داره که اونای دیگه ندارن ...
محو زیبایی نگاهش میشی ، تا ابد تصویر نگاهش رو توی قلبت حبس می کنی ، نه اصلا می زاریش توی یه صندوق ، درش رو هم قفل می کنی تا کسی بهش دست نزنه.
حتی وقتی با عشقت روی یه سکو می شینی و واسه ساعتهای متمادی باهاش حرفی نمی زنی ، وقتی ازش دور میشی احساس می کنی قشنگترین گفتگوی عمرت رو با کسی داری از دست میدی.
می بینی کار دل رو؟
شب می آی که بخوابی مگه فکرش می زاره؟! خلاصه بعد یه جنگ و
جدال طولانی با خودت چشات رو رو هم می زاری ولی همش از خواب میپری ...
از چیزی میترسی ...
صبح که از خواب بیدار میشی نه می تونی چیزی بخوری نه می تونی کاری انجام بدی ، فقط و فقط اونه که توی فکر و ذهنت قدم می زنه
به خودت می گی ای بابا از درس و زندگی افتادم ! آخه من چمه ؟
راه می افتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که می بینی فقط اونه ، گویا که همه چی از بین رفته و فقط اون مونده
طوری بهش عادت می کنی که اگه فقط یه روز نبینیش دنیا به آخر میرسه
وقتی با اونی مثل اینکه تو آسمونا سیر می کنی وقتی بهت نگاه می کنه گویا همه دنیا رو بهت میدن
گرچه عشق نه حرفی می زنه و نه نگاهی می کنه !
آخه خاصیت عشق همینه آدم رو عاشق می کنه و بعد ولش می کنه به امون خدا
وقتی باهاته همش سرش پائینه
تو دلت می گی تورو خدا فقط یه بار نیگام کن آخه دلم واسه اون چشای قشنگت یه ذره شده
دیگه از آن خودت نیستی
بدجوری بهش عادت کردی ! مگه نه ؟ یه روزی بهت میگه که می خواد ببینتت
سراز پا نمی شناسی حتی نمیدونی چی کار کنی ...
فقط دلت شور میزنه آخه شب قبل خواب اونو دیدی...
خواب دیدی که همش از دستت فرار میکنه ...
هیچوقت براش گل رز قرمز نگرفتی ...چون بهت گفته بود همش دروغه تو هم نخواستی فکر کنه تو دروغ میگی آخه از دروغ متنفره ...
وقتی اون رو می بینی با لبخند بهش میگی خیلی خوشحالی که امروز میبینیش ...
ولی اون ...
سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه
اومدم بهت بگم ، بهتره فراموشم کنی !
دنیا رو سرت خراب میشه
همه چی رو ازت می گیرن همه خوشبختیهای دنیا رو
بهش می گی من … من … من
از جاش بلند میشه و خیلی آروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه خیلی دوستت دارم وبرای همیشه ترکت می کنه
دیگه قلبت نمی تپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه
یه هویی صدای شکستن چیزی می آد
دلت می شکنه و تکه های شکستش روی زمین میریزه
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت می افته بهش قول داده بودی که هیچوقت به خاطر اون گریه نمیکنی چون میگفت اگه یه قطره اشک از چشمای تو بیاد من خودم رو نمیبخشم ...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد
بهت میگه فهمیدی چی گفتم ؟با سر بهش میگی آره!...
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟؟میگه چون دوستت دارم!
انگشتری رو که تو دستته در میاری آخه خیلی اونو دوست داره بهش میگی مال تو ...
ازت میگیره ولی دوباره تو انگشتت میکنه ...میگه فقط تو دست تو قشنگه...
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشمات نگاه میکنه و...
بعد اون روز دیگه دلت نمیخواد چشمات رو باز نمی کنی
آخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اون رو ببینی
تو دنیای بدون اون رو می خوای چی کار ؟
و برای همیشه یه دل شکسته باقی می مونی
دل شکسته ای که تنها چاره دردش تویی...
منبع : http://www.mohamadreza70.blogfa.com /
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا *دوست دارم*
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظر شما چیه؟
منبع : http://www.mohamadreza70.blogfa.com /
هنوزم دوستت دارم
میخوام به یک نفر که خودش
میدونه کیه بگم با همه
نامهربونیهات بازم میگم
دوست دارم
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان