.
روزی دختر و پسری در حال برگشتن از فیلم بودند . پسر از سکوتی که در میان آن ها روان بود متوجه شد اتفاق خاصی افتاده است . دختر از پسر خواست تا ماشین را نگاه دارد تا او صحبت کند . دختر به پسر گفت : که احساسش نسبت به پسر عوض شده و زمان آن رسیده که هر کس به دنبال کار خود برود . پسر در حالی که داشت دست در جیب خود می کرد تا نوشته ای تا شده را به دختر بدهد قطره اشکی بر صورتش روان شد . در همان زمان راننده ای مست در حال رانندگی با سرعت بالا در همان خیابان بود . راننده مست ناگهان منحرف شد و دقیقا به سمت راننده ماشینی که دختر و پسر در آن بودند برخورد کرد و پسر را کشت . به طور معجزه آسایی دختر زنده ماند و به یاد نوشته افتاد آن را باز کرد و خواند . پسر این طور نوشته بود :
بدون عشق تو من خواهم مرد.
منبع : http://lovestory.javanblog.com
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان