.
شمع دانی دم مرگ به پروانه چه گفت :
گفت : ای عاشق دیوانه فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت : طولی نکشد که تو نیز خاموش شوی !
* * * * * *
سر کش بـودم به حیله رامم کردی
ای افسونگر ، چه پخته خامم کردی
خوش چرخـاندی کمند گیسویت را
در تـــــاریکی اسـیر دامـم کـــردی . . .
* * * * * *
ای عشق ، شکسته ایم ، مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی می بینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را .
* * * * * *
سکوتم را به باران هدیه کردم
تمام زندگی را گریه کردم
نبودی در فراق شانههایت
به هر خاکی رسیدم تکیه کردم .
* * * * * *
بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم .
* * * * * *
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که این گونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم .
* * * * * *
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد .
* * * * * *
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان سپارند چاره نیست .
منبع :
http://dalriko.blogsky.com/1390/01/22/post-43/
http://eshghpak.blogsky.com/1389/06/26/post-190/
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان