.
مردی بسیار ثروتمند که از نزدیکان پادشاه بود و در سرزمین مجاور ثروت کلانی داشت، از محبت و عشقی که رعایا و نزدیکانش نسبت به شیوانا داشتند به شدت آزرده بود .
به همین خاطر روزی با خشم نزد شیوانا آمد و با لحن توهین آمیزی خطاب به شیوانا گفت : آهای پیر معرفت! من با خودم یکی از رعیت هایم را آورده ام و مقابل تو به او شلاق می زنم. به من نشان بده تو چگونه آن را تلافی می کنی ؟!
شیوانا سر بلند کرد و نیم نگاهی به رعیت انداخت و سنگی از روی زمین برداشت و آن را در یک کفه ترازوی مقابل خود گذاشت. کفه ترازو پائین رفت و کفه دیگر بالا آمد .
مرد ثروتمند شلاقی محکم بر پای رعیت وارد ساخت. فریاد رعیت شلاق خورده به آسمان رفت. هیچ کس جرات اعتراض به فامیل پادشاه را نداشت و در نتیجه همه ساکت ماندند . . . !!
مرد ثروتمند که سکوت جمع را دید لبخندی زد و گفت : پس قبول داری که همه درس های تو بیهوده و بی ارزش است !
اما هنوز سخنان مرد به پایان نرسیده بود که فریادی از بین همراهان مرد ثروتمند برخاست !
پسر مرد ثروتمند همان لحظه به خاطر رم کردن اسبش به زمین سقوط کرده بود و پای راستش شکسته بود. مرد ثروتمند سراسیمه به سوی پسرش رفت و او را در آغوش گرفت و از همراهان خواست تا سریعاً به سراغ طبیب بروند !
در فاصله زمانی رسیدن طبیب، مرد ثروتمند به سوی شیوانا نیم نگاهی انداخت و با کمال حیرت دید که رعیت شلاق خورده لنگ لنگان خودش را به ترازوی شیوانا رساند و سنگی از روی زمین برداشت و در کفه دیگر ترازو انداخت . . ..
کفه پائین آمده، بالا رفت و کفه دیگر به سمت زمین آمد . . . ! ! !
می گویند آن مرد ثروتمند دیگر به مدرسه شیوانا قدم نگذاشت !
کفه ترازوی شما در ترازوی عدل الهی چگونه است . . . !؟
منبع :
http://www.spn-group.com/news.php?extend.84.1
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
موسیقی
دوستان