با توام ای سهراب
ای به پاکی چون آب
یادته گفتی بهم
تا شقایق زنده ست زندگی باید کرد؟
نیستی سهراب ببینی که شقایق هم مرد
... دیگه با چی کسی رو دلخوش کرد
یادته گفتی بهم اومدی سراغ من
نرم و آهسته بیا
که مبادا ترکی برداره
چینی نازک تنهایی تو
اومدم آهسته
نرم تر از یک پر قو
خسته از دوری راه
خسته و چشم براه
یادته گفتی بهم
عاشقی یعنی دچار
فکر کنم شدم دچار
تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه
آره تنها باشه
یار غمها باشه
یادته میگفتی گاهگاهی قفسی میسازم
میفروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانیست
دل تنهاییتان تازه شود
دیگه حتی اون شقایق که اسیره قفس سهراب
ساحر یک نفسه
نیست که تازگی بده این دل تنهاییمان
پس کجاست اون قفس شقایقت؟
منو با خودت ببر به قایقت
راست میگفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود
آره...کاشکی دلشون شیدا بود
من به دنبال یه چیزه بهترینم سهراب
تو خودت گفتی بهم
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست
که از حادثهء عشق تر است.