+
از "نبـــــــــودنــــــت" دلـــگـــیر نیـــســـتم...
از اینـــکـــه روزگــــــاری "بــــــودی"، دلگـــیــــرم
+
دنیای من
پر از دستهایست
که خسته نمی شوند
از نگه داشتن
نقاب ها
+
کم کم غروب ماه خدا دیده می شود
صد حیف ازین بساط که برچیده می شود
در این بهار رحمت و غفران و مغفرت
خوشبخت آن کسی ست که بخشیده می شود
*عید شما مبارک*
+
زیر بارانم بی چتر …
تنها بینی سرخم لو میدهد مرا که باریده ام همراه ابرها، اما…
تابلوی قشنگی شده ایم: من و جاده و باران !
+
کاش میفهمیدی ســـکوت همیشه علامت رضــــایت نیست
گاهی سکوت یعنی "امــــا"
یعنی "اگــــــر"
یعنی هزار و یک دلیل که " دل "میترســــد بلند بگوید
دیـــــگر احتیاط لازم نیست .
شکستنی ها شکست
هر جور مایلیـــــد حمل کنید .. !!
+
سلام به همه ی هم وبلاگی های عزیز پیشاپیش عید نوروز را به همگیتان تبریک میگم. امیدوارم سال 92 بهترین سال زندگیتان باشد و سال پر خیر و برکتی را برای همگیتان از خداوند منان آرزومندم.
+
در زندگـے بـرآے هر آدمـے !
از یـک روز،
از یـک جــآ،
از یـک نفـر،
بـہ بعـد...!
دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!
نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ،نـہ خیـآبـآن هآ
همـہ چیـز مـے شـود:
دلتنگـے...!
+
هیچ کس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد * بـود ....!!
میــــدانی چــــــــــــرا * ؟؟؟
مـــــردانـــگی * میــخواهـــــد!
مــــــــاندن ، پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزنــد.... *.
+
من به *جای خالی اش* بیشتر از خودش عادت کرده ام . . . اعتراف تلخیست…!!
+
عشق یک چرخه است:
وقتی *عاشق* می شوید، صدمه می بینید
وقتی *صدمه* می بینید، متنفر می شوید
وقتی *متنفر* می شوید، سعی می کنید فراموش کنید
وقتی سعی می کنید *فراموش* کنید، دل تنگ می شوید
وقتی *دل تنگ* می شوید…
در نهایت دوباره *عاشق می شوید*.
یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت . ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد.ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد الاغ از پله پایین نیآمد. ملا الاغ را رها کرد و به خانه آمد که استراحت کند. در همین موقع دید الاغ دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد. وقتی که دوباره به پشت بام رفت، می خواست الاغ را آرام کند که دید الاغ به هیچ وجه آرام نمی شود. برگشت.بعد از مدتی متوجه شد که سقف اتاق خراب شده و پاهای الاغ از سقف چوبی آویزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمین افتاد و مرد!ملا نصر الدین با خود گفت لعنت بر من که نمی دانستم اگر خر به جایگاه رفیع و بالایی برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را از بین می برد.